سلام
نوشتن، رفع تکلیف، ندونستن نمیدونم این روزا همش دارم فعلهای منفی زبان فارسی رو قرقره میکنم . احساس میکنم زندگیم خیلی خالی شده. می خندم گریه میکنم حرف میزنم دعوا میکنم اما زنده نیستم مبارزه نمیکنم نمیجنگم واسه بهتر یا راحت تر زندگی کردن. هنوز دستام رو دور گردن زندگی حلقه نکردم که بخواهم خفش کنم و احساس میکنم قبل از موعد زمانم تمام شده دیگه نیرویی نیست واسه پیروز شدن و خلاص شدن از دست زندگی که اون دستاشو دور گردنم گذاشته و داره فشار میده. این زندگی اینقدر کثافت هست که همه زورش رو به کار نبره واسه زودتر خلاص شدن داره کم کم میکشدم.
حالا یکی به من بگه از دست خودم کجا فرار کنم؟ کجا برم که من نباشم؟ خودم رو تو کودوم گور خفه کنم؟ من دیگه نمیتونم ازم بر نمییاد خیلی خستم خیلی. فرسوده شدم دقیقآ تو سن و سالی که باید پرشور و حالترین دوران زندگیم باشه. فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرسوده.
به قول شوان هرجا برم دلم میخواهد بعد از یه مدتی برگردم حالا حتی اگر افغانستان باشه. واسم دعا کنید خیلی محتاجم خیلی.
گلی

سلام
دلم میخواد به اصفهان برگردم
بازم به اون نصف جهان برگردم
برم اونجا بشینم در کنار زاینده رود
بخونم از ته دل ترانه و شعر سرود
خودم اینجا دلم اونجا همه دار و ندارم اونجا
ای خدا عشق من و یار من و اون گل نازم اونجا
چه کنم با کی بگم
عقده دل رو پیش کی خالی کنم
دردم و با چه زبون به این و اون حالی کنم؟

سلام
دیروز ظهر از دست اون کیست راحت شدم الان هم کونم با اجازتون کلی درد میکنه نمی تونم بشینم.
واسم دعا کنید.
گلی