سلام
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت اید باز
روزگاری که به سرامده اغاز شود
روزگار دگری هست و بهاران دگر
...
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است
که دور از ما باد
...
کاشکی اینه ای بود درون بین که در ان
خویش را می دیدیم
انچه پنهان بود از اینه ها می دیدیم
می شدیم اگه از ان نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن اموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
...
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم ان نغمه که مرد بسپارند به یاد...
                                   ژاله اصفهانی.
احوالجاتتون که خوبه انشاالله؟ من خوبم نه خیلی اما حال الانم خوبه با مهرزاد حرف زدم با وب دیدمش و کلی انرژی مثبت گرفتم کلی. وای که چقدر دلم واسش تنگ شده
دارم به یه کار جدید فکر میکنم به رفتن به یه سفر تقریبآ همیشگی الان هیچی ازش نمی گم وقتی درست شد کامل واستون تعریف میکنم حالا واسم دعا کنید که این اتفاق بیفته تا بعد در موردش مفصل حرف بزنیم.
حالا می خواهم یه شعر دیگه هم بنویسم اینو واسه عزیزترین مهرزاد دنیا می نویسمیا بهتر بگم بهش تقدیم میکنم شعر عاشقانه ای نیست اما من خیلی دوستش دارم:
دلم تنگ است
دلم از این روزگار بد می ترسد
سبد زندگیم را برمیدارم
و هرچه سیب سرخ بهشتی است در ان می گذارم
برای روز مبادا
اما وقتی به روز مبادا میرسم
چیزی بجز سیبهای پلاسیده
درون سبدم نیست
نمی دانم
شاید هنوز یاد نگرفته ام
با سیبهای بهشتی در این جهنم
چگونه باید رفتار کرد.
دوستت دارم به اندازه تمام هستی، دوستت دارم مهرزاد
گلی خانم جون