سلام
عجب شبی بود دیشب وای وحشتناک. امین پسر خالم شدیدآ عصبی شده بود افتاده بود رو استفراق(گلاب به روتون) مهدی پسر داییم هم قرص خورده بود گچساران افتاده بود رو دستمون زنگ میزد گریه زاری اخه داییم و زنداییم اونجا نیستن خلاصه سفلشت اید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد. داشتم با مهرزاد چت میکردم که یلدا از بیخ و بن دیس کانکتم کرد حالا نمی دونم عزیز دلم ناراحت شده یا نه خلاصه اقا معذرت.
از احوالجات خودم بپرسید ای بد نیستم ملالی نیست جز دوریه مهرزاد و دلتنگی واسه اون. دیشب بعد کلی وقت با سوسن رفتیم بیرون و بعد کلی وقت رفتیم هتل هما خوب کلی هره تره دادیم و حس کردم بعد مدتها واقعآ دارم میخندم سوسن میگفت خل شدی هیچوقت فکر نمیکردم که اینقد خر بشی که عاشق بشی اونم با این فضاحت (خدا به دور اینجور که معلومه خیلی فجیع شده جریان عاشقی من اوا چه باحال) خلاصه که کلی دری وری گفتیم. من با سوسن یه زمانی  همکار بودم تو یه موسسه بچه های استثنایی سوسن اتیسم کار می کنه من هم مربیه یه کلاس دیگه بودم چه دورانی بود مال خیلی وقت پیش نیست اما باز اون موقع هم در بیخبری به سر میبردم.
راستی رای میدید؟ من که نه . این تبلغاتی که من میبینم بی هیچ شور و حالی اصلآ ادم رو تشویق نمیکنه که رای بده یاد اون موقع مییوفتم که اقای خاتمی میخواست رئیس جمهور بشه عجب شور حالی داشت مخصوصآ ما رای اولیهای اون موقع. حالا نمیدونم چی میخواد بشه یکمی نگران اینده ایران هستم باز میخوایم برگردیم به همون دوران اختناق؟ نمیدونم.
ایدا از خواب بیدار شد برم.
واسم خیلی دعا کنید اون کاری رو که میخواستم انجام بدم یه نفر تو خونه باهاش موافق بود که اون هم دیروز اعلام کرد که موافق نیست اما این دفعه مثل قبل نیست من تصمیمم رو گرفتم یعنی ۹۰٪ موضوع حله اما بازم واسم دعا کنید.
پیشی کوچولو دوستت دارم
گلی خانم جون

سلام
خواستم باز یه شعر خوشگل دیگه بنویسم ترسیدم سر فحش رو بکشید بهم اخه این قرار بود وبلاگ گلی باشه و روزهاش.
تمام ۲۴ ساعت شبانه روز رو یک لحظه بدون مهرزاد نیستم یه لحظه از مغزم بیرون نمیره شبا بهش شب بخیر میگم حتی اگه از دستش خیلی ناراحت باشم حتی اگه احساس کنم این دفعه حقم بود که قهر باشم. وقتی میخوام بخوابم بهش التماس میکنم بیاد به خوابم تا یه ذره از دلتنگیم رفع بشه. کمتر از قبل خوابشو میبینم نمی دونم شاید .... بگذریم حتی این خیال زشت و نمی خوام به قول این کامران و هومن.
امروز بعد از ظهر خیلی خوب بود باهم حرف زدیم و کلی از حرفای نگفته رو بهم گفت حرفایی که وقتی میشنیدم چشمام همچین عکسالعمل نشون دادن که چند لحظه از انفجار اشک هیچی ندیدم قلبم شدید ضربانش رفته بود بالا و همش فکر میکردم خوابم در صورتی که بیدار بودم و مهرزاد داشت میگفت:دوستت دارم.
منم تو رو خیلی دوست دارم عزیز دلم به اندازه عبدیت به اندازه تمام کهکشان راه شیری به اندازه هرچی بینهایته.
گلی خانم جون

سلام
و تو  خسته تر از ان بودی
که حتی بیندیشی
چقدر دوستت دارم
دونستن یه چیزی یه کمی سخته اونم اینه که وقتی طرف مقابل هیچی نمی گه در مورد احساسی که نسبت بهت داره تو چطوری باید رفتار کنی.
یه دوست یه کتاب بهم معرفی کرده میگه خیلی بهش کمک کرده که بتونه زندگی رو قشنگتر ببینه اسم کتاب هست راز شاد زیستن. نویسندش اندرو متیوس مترجمش وحید افضلی راد.
یه جمله توش بود تا اینجایی که من خوندم و این جمله خیلی بنظرم باحال بود میگه اگه نمی تونی از خودت به خوبی و با احترام یاد کنی و یا حرف بزنی این لطف رو در حق خودت بکن که دهنت رو ببندی و چیزی در مورد خودت نگی. این بدترین عادتیه که من دارم اونم بد گفتن از خودم پیش خودمه تحقیر خودم پیش خودم. میگه اگه خودت به خودت احترام نگذاری نمیتونی انتظار داشته باشی بقیه بهت احترام بگذارن یا وقتی احساس خوبی نصبت به خودت داری حتمآ احساس میکنی که مردم هم با دید بهتری بهت نگاه میکنن. هنوز کتاب رو کامل نخوندم اما احتمال میدم که کتاب سازنده ای باشه. تا نظر شما چی باشه؟
گلی خانم جون که در بحر کتب روانشناسی فردی غرق شده
دوستت دارم پیشی کوچولو