سلام
اینجا نوشتن هم عادتی شد اضافه بر عادات دیگه یکی از بنده های خدا میگه عادت کنیم که به هیچی عادت نکنیم.
من حالم خوبه حداقل الان خوبم. یلدا رفته خونه پدر شوهرش و امروز یه روز اروم بوده واسه ما با اواز ایدا از خواب بیدار نشدم . نمی دونین این بچه چقدر شیرینه صبحها که بیدار میشه اینقد اواز می خونه که همه رو بیدار میکنه خوش اخلاق و خوردنی مهرزاد بهم می گه اگه این اینجا بود می کشتمش اما می دونم از بس این بچه مظلوم هست هیچکس دلش نمی یاد حتی زیاد ماچش کنه خلاصه که شدید خوشمزه است.
مهرزاد ظهر زنگ زد کلی حرف زدیم صداش واسم ارامش می یاره حتی شوخی هاش که بعضی هاش ناراحتم می کنه اما یه چیزی بهم میگه مهرزاد موندنی نیست واسم نمی دونم دارم سعی میکنم که رفتار اشتباهی نداشته باشم اما انگار چندان هم به رفتار من بستگی نداره.
قبلآ واستون گفتم که شدید احساساتی هستم شدید وابسته می شم اما ترس وابستگی به مهرزاد ازارم میده میترسم نمی دونم چرا.
تعطیلات خوش بگذره.
دوستتون دارم
گلی خانم جون