سلام
هیچی نمی گم فقط این رو بخونید:
ان را که به دل ز عشق مهتاب افتد
کی از بد و بیم خلق در تاب افتد
بنگر که به قدر ذره ای تر نشود
گر دامن افتاب در اب افتد.
حالا حرفم رو می زنم خستم از این بازی هایی که دنیا باهام می کنه. خستم از تمام اتفاقهای مسخره ای که واسم می افته. خستم از این زندگی که دیگه به قول لرها زندش رفته گیش (البته شرمنده تو رو خدا ) مونده. از این تعطیلات لعنتی بدم مییاد به جز این حس بد بی کسی هیچی واسم نداره تعطیل شدن بیخودی. از ۱۵ فروردین باز کلاس ها شروع می شه باز یه جورایی احساس می کنم که زندگی راه می افته .
خاله سهیلا اینا بعد کلی وقت از ابادان امدن اونم واسه خاطر یلدا و بچه هاش نه ما .مامان خوشحاله اما من نه اصلآ حوصله رعنا دختر خاله زبون درازم رو ندارم.
خیلی هم از لحاظ جسمی و روحی تحت فشار قرار گرفتم. روحم که بیمار شده بابا دلم تنگ شده چه جوری بگم اخه؟ بدنم هم که به این خاطر که درست نمی خوابم خستم.
مردم ز بس گفتم خستم. قرص خسته خوردم.
دوستتون دارم
گلی خانم جون 

سلام
یه روز خوب + دیشب هم باحال بود با مهرزاد کلی حرف زدم گفت خونه داییش بود. با سایه هم رفتیم کافی شاپ کلی خوش گذشت. امروز هم ظهر پریسا امد خونمون عصر هم با پریسا و سوسن رفتیم بیرون که باز هم کلی حال داد. متوجه باشید من امشب حالم خوبه ها ای بابا عجیبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه والا
پریسا هم امشب امده خونه ما ناپرهیزی کرده بچم. در ضمن سلام میرسنه میگه واسم شوووور(همون شوهر خودمون)پیدا نکردید؟
خلاصه که فعلآ خبری نیست.
واسه مهرزاد دعا کنید البته واسه من هم اما اون فعلآ احتیاجش بیشتره.ساهیک پالس مثبت بفرست واسش.
دوستتون دارم خیلی
گلی خانم جون

سلام
دیروز روز حالگیری بود امروز که دیگه بدتر جون دلم رفته بودم مهمونی هر دو روز رو اما نه این دو روز روز من نبود.
دیروز مهرزاد ظهر زنگ زد با احوالجات گرفته خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا حالا هرچی بهش میگم چته میگه هیچی حالا من هزارتا فکر میکنم اونم هیچی نمیگه خلاصه توضیح داد که موضوع خانوادگیه یه گرفتاری که ممکنه باعث انصراف مهرزاد از دانشگاه بشه و این باعث هر چه دورتر شدن ما میشه ای خدا چی میشد من تهران زندگی میکردم اخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟
اعصاب ندارم.
امروز هم که اصلآ زنگ نزد نگرانشم امیدوارم جریانش خیلی جدی نباشه بتونه درسش رو ادامه بده.
ظهر هم که اساسی حالم گرفته شد رفتم وبلاگ فضول دیدم نوشته مشغله کاری دارم  دیگه مرتب اپدیت نمی کنم اینم یه حالیگریه اساسی بعد هم که امدم خونه با بابا دعـــــــــــــــــــوا که تو این چند روزه کجا بودی؟(خونه دایی اینا بودم) 
حالا یه چی دیگه از وقتی این موبایل رو ما گرفتیم خواستیم بشه قاتق نونمون شد قاتل جونمون یکمی دیر و زود می شه زنگ میزنن کجایی ؟ کی میای؟ چرا نمییایی؟ خلاصه بعضی وقتها دلم میخواهد از یه دری پنجره ای چیزی پرتش کنم بیرون اما چه کنم که نمی شه.
برم ئنبال زندگیه نداشتم
دوستتون دارم خفن
گلی خانم جون