سلام
یه امتحان رو با دست چپ گذروندم بد نبود یه کمی به قابلیتهای دست چپم شک داشتم که برطرف شد.
مهرزاد هم دیشب رفت شهررضا من هم ۵شنبه میام تهران عجب اوضاع قاراشمیشی شده ها. کلی خستم و دستم درد میکنه اینقده خوابم میاید که دارم هلاک میشم.
از فضول خبری نیست چند وقته دیگه اینجا نمییاد. دلم واست تنگ شده فوجول جون باژم بیها اینجا.
دلم واسه مهرزاد هم تنگ شده راستش و بخوایین خیلی هم تنگ شده دلم میخواهد الان زنگ بزنه کلی باهاش حرف بزنم گرچه اینقد منتظر می شم تا زنگ بزنه اما وقتی زنگ میزنه زبونم بند میاید.
وضعیت خونه خوبه یعنی فعلآ که خدا رو شکر خبری نیست بابام قهر و اشتیهایه مسخرش رو هنوز داره امیر با پسر دایی ها و پسر خالم کلی حال میکنه و باهاشون بازی میکنه و ایدا هم مثل همیشه در حال دلبری از همه است در رو که باز  میکنم میرم تو خونه همچین جیغی میزنه که قند و شکر و نبات اینا دیگه هیچه پیش اون چیزی که تو دلم اب میشه.
کلاسهام دیگه تقریبآ تمام شده اما باطری من هم دیگه شارژش داره خالی میشه خسته شدم از بس رفتم کلاس مخصوصآ این اخری ها که دیگه تا ۹ هم کلاس دارم مثل دیشب .
حساسیت بهاری زده به چشمام وقتی میرم بیرون و برمیگردم انگار رفتم یه سر قبرستون سر قبر خودم از بس قرمز میشه مثل ادمی که یه هفته تمام گریه کرده باشه البته به خاطر استفاده زیاد از کامپیوتر هم هست خونه به جای خود کلاس هم که از ۸ صبح تا بعضی وقتا ۹ شب پای کامپیوتر هستم.
خلاصه که فعلآ فقط خستم .
دوستتون دارم.
میدونم که اینجا نمی یای اما دلم واست تنگ شده خیلی زیاد عزیزم.
تو رو یه جور دیگه دوست دارم
گلی خانم جون

سلام
بابا دلم واستون تنگ شده بود. بلاگ اسکی باز نمی شد.
نمی تونم زیاد بنویسم مچ دست راستم مشکل پیدا کرده تقریبآ تو گچه یعنی گچش گرفتم اما از اونجایی که از بس این دستم رو گچ گرفتم خودم یه پا اوسا شدم گچش تنگ بود من هم بازش کردم حالا دستکش طبی دستمه.درد گرفت. برم
راستی شاید ۵شنبه بیام تهران نمایشگاه نفت و گار یا یه همچین چیزی.
دوستتون دارم تو رو از همه بیشتر
گلی خانم جون

سلام
با مهدی پسر دائیم و فاطمه و رعنا و پرستو و البته امیر رفتیم ولگردی  بعد هم رفتیم علی و سپیده و نهال رو برداشتیو امدیم خونه ما. خونه ما شلوغ شده و این خیلی عادی نیست واسه ما از بس همیشه خونه خلوت و سوت و کوره اما باحاله من که دوست دارم. اگه یه زمانی ازدواج کنم فکر نکنم خونه ام هیچ روزی بدون مهمون باشه از این مهمون بازیها کیف می کنم.
پریسا هم گفتم که با باباش بحثش شده امد موند خونه ما بعد هم که بی خبر ول کرد رفت سیرجان پیش حمیده یکی دیگه از دوستامون نگرانشم ازش بی خبرم.
مهرزاد هم یه دو روزی هست زنگ نزده نمی دونم این جریانی که واسش پیش امد شد بهانه ای واسه بی خبر گذاشتن من یا این که واقعآ درگیره البته نمی گم سرش شلوغ نیست اما نمی تونه یه زنگ کوچولو بزنه؟ حتمآ نمی تونه بزنه دیگه.
تو این دنیای پر رنگ م ریا
عشق چی چیه
دیگه اروم بمونیم.
رابطه ام با فاطمه دختر خاله سهیلا خوب تقریبآ مثل هم بودیم اما این دو سالی که ندیدیم هم رو اون کلی تغییر کرده حالا اون بهتر شده یا من نمی دونم فقط می دونم که دیگه مثل هم نیستیم. تو دانشگاه سوره درس میده. دیشب داشتیم حرف اون موقع ها رو می زدیم گفت عجب ادمی بودم ها گفتم:واه. گفت والا گفتم حالا مگه چی شده؟ چی کار کردیم؟ گفت ای بابا بچه بودم ها حالا دیگه خیلی فرق کرده من دیگه تعلیم تربیت بچه ها به عهدمه و  من باز این شکلی شدمبعد هم این شکلی.
بگذریم بابا دنیا خیلی فرق کرده نمی دونم من بد شدم بقیه خوب یا من دارم یه زندگی عادی رو می گذرونم و بقیه نه. خلاصه که دچار گوگیجه مزمن شدم حسابی.(گوگیجه که می دونید چیه که؟ همون گاو گیجه است جریان دویدن یه گاو ناحسابیه دنبال دم خودش و البته بعدش هم سرگیجه و ازحال رفتنشحالا لرها به این جریان میگن گوگیجه)(من لر نیستم ها بگم که شبهه ایجاد نشه)
دوستتون دارم زیاد
گلی خانم جون