سلام
اینجا واسه من بوی عید نمی یاد اصلآ مثل سالهای قبل نیست که یکم شور و شوق عید داشته باشم تو فکر رنگ هفت سین باشم تو فکر رسوندن عیدی که مامان اینا واسه خرید بهم میدن به همه خریدهام باشم اصلآ به این فکر نمی کنم که می شه امسال سبزه سبز کرد ماهی خرید سمنو پخت نمی دونم چرا اینجوریه یعنی اینقد زود پیر شدم؟ اینقد زود همه چیزهایه خوب در من مردن؟جدی دیگه دارم واسه خودم نگران می شم.
مهرزاد فردا داره می ره تهران دلم براش تنگ میشه معلوم نیست کی بتونم باز ببینمش٬ اون کی بیاد اینجا من کی برم شهررضا البته من در اولین فرصت خودم رو پرتاب میکنم شهررضا اونم حتمآ اما بابا ولش کن من از بچگی اصلا خر نداشتم که دم داشته باشه یا نه.
ساهیک جان وقتی قلبم پاییزه چطوری از بهار بگم اخه؟ همون اول بهار تا امد شکوفه بده یه بارون بد موقع پرپرم کرد حالا هنوز هم ریشه هام تو زمینه اما نمی دونم میشه بهش اعتماد کرد که بازم شکوفه بزنه یا نه.
واسم دعا ارزو کنید یا هر پالس مثبتی که بلدید بفرستید بهش نیاز دارم دارم تو یه گرداب دست و پا میزنم که خودم بهتر از هر کسی میدونم فقط باعث پایینتر رفتنم میشه(فکر بد نکنید فقط درگیر احساساتی شدم که نباید یا شاید هم باید اما یه کمی زود باشه) دارم یواش یواش خودم رو با دست خودم خفه می کنم اما خودمونیم از من بر نمییاد من خیلی احساساتی تر از این حرفام یا نه بهتر بگم خیلی مغرورتر از این حرفام که بتونم خودم رو بکشم اما میتونم اگه بخواین بکشمتون کسی هست؟
بگذریم خوب باشید و خوش کاش شما عید خوبی داشته باشید
دوستتون دارم
اما نه بیشتر از تو
گلی خانم جون

سلام
اول از همه بگم که یادم نره فضول جون بازم مثل همیشه من نتونستم کامنت دونیت رو باز کنم اینجا جوابت رو می دم نمی تونم منکر بشم تازه حالا منکر هم شدم عذاب وجدانم رو چیکار کنم اخه؟
می گم ها شما ها هم سر اینترنت اینقده دعوا دارین ؟ والا ما که هر شب شما رو نمی دونم.
برم مهرزاد امد برم یه کم غر بزنم سرش . نمی خواستم چیزی بنویسم فقط یه دفعه دلم تنگ شد.
تا بعد
دوستتون دارم
گلی خانم جون

سلام
من حالم تا اونجایی که امکانش هست خوبه.
این چند روز خونه دایی اینا به یللی تللی گذشت دو روز بسیار خوب.
مهرزاد امده و این دو روز رو تقریبآ با هم بودیم دیروز هم باسایه و مهرزاد رفتیم ناهار بیرون بعد هم رفتیم قلیون کشیدیم.
به این نتیجه رسیدم که واسه خر کردن گلی خانم جون چندان احتیاجی به تلاش کردن نیستزودی خودش خر میشه یه کمی همش یه کمی ها باید یه نموره بهش لبخند زد. این من و میترسونه تو این دنیای پر از گرگ خوب نیست ادم یه بره باشه اونم یه بره احمق نه؟ حالا یکی به من بگه من احمقم که دلم رو گرفتم تو دستم؟
الان حالم خوبه فقط یه چیزی هست که یه کمی اعصابم رو خرد کرده اونم اینه که ۳شنبه حلقه مامان گل باقالی رو کردم دستم اما اینجور که بوش مییاد گمش کردم خدا از بس شلخته هستم نمی دونم چه بلایی سر حلقش اوردم نیست خیلی طلا داره بنده خدا من هم هی یه تیکه یه تیکه واسش گمشون میکنم.تو رو خدا واسم دعا کنید ارزو کنید نمی دونم هر چی به ذهنتون میرسه انجام بدین که این انگشترا پیدا بشه.
خوش بگذره
دوستتون دارم زیاد
گلی خانم جون