سلام
همه برنامه هام بهم ریخته گیجه گیجم.
بابا یکی به من بگه این همه بد شانسی که تو راه من میاد کجا ذخیره شده اخــــــــــــــــــــــــه؟
وای دیوانه شدم نمیدونم چرا اینقدر نه مییاد نمی دونم نمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دونم
خدایا کمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک
سارا

سلام
بلاخره واسم کامنت گذاشت. الان کافی نت هستم. دیشب خونه دایی اینا بودم صبح هم رفتم دنبال کارهای مدرک جهاد دانشگاهیم بر اساس همون انتظاری که الان دیگه تمام شد(هر وقت مهرزاد ادرس وبلاگ رو میگرفت با امید تمام مییومدم ببینم کامنت گذاشته یا نه و همیشه هم مچل میشدم) یه سر امدم کافی نت و از بس بیجنبه هستم کامنت مهرزاد رو خوندم الان هم دارم عین این خلها جلو مردم اشک میریزم. دوستت دارم عزیزم.
اما یه توضیح بدهکارم.
تمام اون روزهایی رو که هیچی ازش ننوشتم داشتم سعی میکردم همه چیز رو واسه خودم انکار کنم تمام چیزهایی رو داشت دیوانه ام میکرد عشق شدیدم وابستگی وحشتناکم احساس دلتنگی خیلی زیادم احساس ناتوانی از انجام هر کاری که باعث بشه مهرزاد برگرده تمام اینها رو انکار میکردم چون دیگه یواش یواش داشتم فرسودش میکردم یا بهتر بگم فرسودش کرده بودم از دستم خسته شده بود و نمیخواستم خودش نبود خداش شاهده که یه لحظه بدون مهرزاد تو تمام این لحظه هایی که میگه نبودم میگفتم خوبم اما تو کوچکترین لحظه های تنهاییم نمی تونستم خودم رو کنترل کنم اشکام روون میشد. دیوانه شده بودم به خودم هم دروغ میگفتم میشه بدون مهرزاد هم زندگی کرد میشه بدون مهرزاد هم خوش بود اما شاهدهایی که دیددنم میدونستن که نمیشه. عین خر تو خونه کار میکردم که سرگرم باشم که فکر نکنم اما خدا شاهده یه لحظه بدون اون نبودم .
دوستت دارم خیلی زیاد اینقدر که دیگه هیچی واسم مهم نیست، اونقدر که حاضرم همه رو بگذارم نار که بتونم نزدیک تو باشم که بتونم یه کاری بکنم که دیدنت اینقدر واسم ارزوی دست نیافتنی نباشه.تو همه کسم هستی همه وجودم دوستت دارم.
سارا