ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
اقا یه خبر خوش مهرزاد برگشته شهررضا واسه درس خوندن الان هم تو راه تهران شهررضا ست.
الهی قربونت برم الهی موفق باشی.
دیشب یه حرفی بهم زد که علاوه بر دلشکستگیم از خیلی حرفاش این یکی دیگه بد جوری خردم کرد گفت دیگه الان رو حساب اینکه به صحبت باهات عادت دارم باهات حرف میزنم اگر نه که اصلآ واسم نیستی از همون اول هم مهم نبودی اما الان دیگه هیچیه هیچی(دقیقآ از این کلمات استفاده نکرد اما مضمونش همین بود).
 این روزها همش تو خیابون، سر کار(راستی میرم سر کار)، تو خونه یا هرجایی که بتونم بساط عرعرم به اسمونه. روز دوشنبه هم که با اجازتون اول صبح با نفس تنگی شروع شد و نداشتن اسپری سالبتامول خریدنش با اخرین سرعت از داروخونه به وسیله همکارهای گرام بعد هم که پام گیر کرد به پایه میزم و انچنان شترق نقش زمین شدم که گفتم استخون گونم شکست اما خدا رو شکر خبری نبود اما چنان دردی داشت که به بهانه درد زمین خوردن تا نیم ساعت اشک ریختم و ملت دلشون واسم سوخت از بس سرگیجه داشتم. خلاصه که زندگی من که زندش رفته گیش مونده(گی به زبان لری یعنی پی پی).
اقا دعا کنید تو رو خدا من که دیگه پیشش خدا ابرو ندارم بسکه زار زدم و جوابم رو نداد شما وساطت کنید .
سارا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد